نگرانی را بر دستانش می مالد /
انگار بهار او را فراموش کرده /
انتظاری است یشمی/
نمی داند ، سبز است یا مشکی ؟/
بشکن/
شاید انتظار غروب آفتاب بر دریا /
در چشمان تو هم بروید .
542607
مسئولیت محتوای این فتوبلاگ، بر عهده نویسنده و صاحب آن است و استفاده از مطالب و عکسها، در نشریات چاپی و اینترنتی ممنوع است.
سهم من از آسمان پنجره ای است که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد.
با آرزوی موفقیت برای شما
درود بر شما با ثبت این همه حرفهای ناگفته كه در پس این پنجره هاست.
بسیار عکس زیبایی است پنجره اش دقیقا من را بیاد منزل پدرو مادرم یعنی 30 سال قبل می اندازد روحشان شاد 0 موفق باشید
مابرمی داریم. تو شكایت كن
یاد خودم افتادم
salam
aks ghashange va onvane ghashangi entekhab kardid
movafagh bashid
زیبا مثل حال من فقط کمی غمگین و خیلی تنها.
میره لب پنجره! همه چیز پشت یه غبار مهآلود پنهان شده! تمام علفهای بیرون خیس شدن، حالا دیگه بارون نمییاد.
حالا دیگه نمیخواد تا زیر لب زمزمه كنه، آن مرد آمد، آن مرد در باران آمد.
همیشه عاشق كلاس اولیهاست. عاشق كتاب فارسی اول. عاشق همون مردی كه زیر بارون مییاد! و حالا عاشق بارون!
یه تكونی به خودش میده! دامن پرچین، گلدارش كه پره از شقایقهای زندگی میافته لب طاقچه.
آروم همونجا میشینه، كنار پنجره و خیره به جاده نمناك زندگی تو رویاهاش دستاش رو باز میكنه و زیر نمنم بارون میره تو دشت آفتابگردون و هی میچرخه!
یه كم بیشتر فرصت نداره! اگه باباش بیاد! یا برادرش! اگه ببینن كه اون پشت پنجرهاس! اون همیشه میترسه!
یه كبوتر میاد پشت پنجره، اون هم تنهاست. به هم خیره میشن، انگار یه دنیا حرف دارن كه به هم بگن. خیلی راحت حرفهای هم رو میفهمن!
كبوتر میره، و اون خیره به جاده میمونه!
با خودش میگه، نكنه كتاب فارسیام دروغ میگه، اون سالهاست كه میاد كنار پنجره، اون هنوز هم عاشق بارونه! و هنوز هم زیر لب زمزمه میكنه؛ آن مرد آمد، آن مرد در باران آمد! و دامن گلدارش از لب طاقچه لیز میخوره و میافته پایین!
درود
------
بی گمان لمس دو دستان شما
مثل جادوی صنوبر سبز است
ما فقط دور و بی بر شده ایم
از نصیب تن ایثار شما
------
انتظار و غربت در تصویرتون شگفت انگیزه
سرفراز باشید[گل][گل][گل]
بدرود
سلام
سكوت می كنم ولی با نظر آقای اصغر موافقم قاب تنهایی تامل برانگیز است.
dorood . kare ziba va jalebi shodeh BW besheh profeshnaltar misheh .
ghorbanat .
یا ابوووووووووووووووووالفضل!
ابوالفضل جان تازگیها عكسهات بوی تنهایی میده ، بوی غربت ، كه زندگی در اونها كمرنگه .
البته عكسهایی است كه میشه كلی مطلب براشون نوشت یا مارو به گذشته میبره و تقریبا برای همه ما خاطراتی رو به یاد میاره و به نوعی نوستالژیكه و میبرتت به گذشته ها ودنیای تنهایی و سكون ، ولی چه خوب شعرها با عكس میخونه و خوب انتخاب كردی و شعرها هم یه حس غریبی به آدم میده . حسی كه هم خوبه و هم بد .
امیدوارم مثل سابق عكسهای رنگیت رو هم ببینیم . یه جورایی این عكسها دل آدمو میگیره .
بهر حال ازت تشكر میكنم چون به نوعی بازهم حال كردیم .
موفق باشی
Salam Abolfazl jan, aks-e khaili jaalebiyeh wali chera inghadr dar ghate koochick ast
nakoneh crop-esch kardi
ghorbaanat sorry fonte farsi felan nadaaram
دختران انتظار
.
.
.